ديگر نفس کشیدن برایم دشور شده است
..
ًًٌ*تنهایی*
میشود مرا کمی اهسته تر در آغوش بگیری ؟
ديگر نفس کشیدن برایم دشور شده است
..
ًًٌ*تنهایی*
میشود مرا کمی اهسته تر در آغوش بگیری ؟
'مادر" نوشته می شود... "فرشته" خوانده می شود...!...
نميشود دوستت نداشت
لجم هم که بگيرد از دستت
نهايتش اين است که
تمام نوشته هايم
پُر از فحش هاي عاشقانه مي شود !..
نميشود دوستت نداشت
لجم هم که بگيرد از دستت
نهايتش اين است که
تمام نوشته هايم
پُر از فحش هاي عاشقانه مي شود !..
...!!! ک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید:
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم …اما واقعا دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه باشه!!! میگم …
چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی، با ملاحظه هستی، بخا...طر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟ نه! معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
عشق واقعی هیچوقت نمی میره
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره
عشق خام و ناقص میگه: من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
ولی عشق کامل و پخته میگه: بهت نیاز دارم چون دوست دارم
“سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه
اینو واسه تو می نویسم تو که هر روز به کلبه تنهاییام می آی
تویی که هر وقت اومدی ، مهمون سفره پر از غصه ام شدی و گفتی :
چقدر غمگین می نویسی
من روزها به تو و غصه هام فکر کردم و بعد یه شب به تو و خودم گفتم :
باشه دیگه غمگین نمی نویسم ...
شروع دوباره واسه لبخند لبهای مهربون تو، تویی که غریب آشنامی ...
جعبه مداد رنگی هام رو برداشتم ، مداد سیاه ، همیشه با اون شروع می کردم
تراشم رو برداشتم یکی دیگه خریدم ، صورتی روشن ! مداد سیاه رو تراشیدم ...
تراشیدم تا آخر گذاشتمش سرجاش اینقدر قدش کوتاه شد که دیگه پیداش نبود !
بعد مداد خاکستری رو تراشیدم بعد قهوه ای بعد سورمه ای .
همه تیرگی ها رو تراشیدم تا جا برا روشنی ها باز بشه .
حالا همه رنگها شادن صورتی ، قرمز، زرد ، آبی ، سبز ... می دونم دوستشون داری
اومدم باز برات بنویسم اما این بار روشن و شاد و دل انگیز .
دست بردم مداد اول ، خط اول سیاه ، خط دوم خاکستری ، خط سوم قهوه ای !!!
منو ببخش عزیز مهربونم گناه دستای من نیست...
گناه دستای نامهربونیه که مداد سیاه رو بهم هدیه دادن
می بینم به لطف نامهربونی دستاشون، مداد سیام باز قد کشیده ، خاکستری قد کشیده ،
همه تیرگی ها باز قد کشیدن گناه من نیست معنا ، من نمی خوام تلخ باشم نمی خوام . نمی خوام
من رو باور کن و من باز تیرگی هارو می تراشم ...
و من باز تیرگی هارو می تراشم تا دستاشون یه روزی مهربون بشن
و دیگه دستام خسته نمی شن و تراش صورتی هم کند نمی شه !!!
به دل مهربونت قسم
می خواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم، دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمی شود. کمی نزدیک تر بیا، می خواهم با تو بودن را حس کنم . . .
تو فقط مال خودمي ميفهمييييييييييييييي؟
مال خودم
دلم گیــر است و دلگیــرم . ..........